غزلغزل، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره
گیسوی منگیسوی من، تا این لحظه: 6 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

غزل زندگی

تولد مامانی

سلام گردلی مامان عشقم! عزیزم! قندعسلم!   دیروز تولد مامان بود و شما همش میگفتی مامان جون حالا چی میشه تولد من باشه؟!!!!   قربونت برم تقریبا همون شد که میخواستی همه کاره ی تولد شما بودی!!!   امسال به علت اسباب کشی، تولد مامان خیلی ساده منزل مامان جون برگزار شد.    قربون حرف زدنت برم همش به مامان میگفتی: مامان بیا شفارت (فشار) بدم بعداز اینکه کلی گردنمو فشار میدادی میگفتی دیدی چقد قویم؟! اندازه ی دینا (دنیا) دوست دارم     ماجرای این لاک پشت: دو سه روز پیش، قرار بود من با زهرا جون برم بازار واسه انگشترش که داده بسازن، ولی خوشگل مامان، تو خواب بودی و...
18 مهر 1392

غزل و شهر بازی

سلام  غزلم، عسلم، قندعسلم   اگه گفتی اینجا کجاس؟     پنجشنبه شب رفته بودیم بیرون و شما خانم گلم خواستی بریم شهربازی. بابایی گفتن الان خستم قول میدم فردا بریم، شما خانم گل من قبول کردی و به یک کم تاب بازی و سرسره رضایت دادین.     جمعه با دائی امیر و زهرا جون و مامان جون رفتیم شهربازی!!! حدودای ساعت 6 عصر رفتیم داخل و ساعت چند دقیقه به دوازده بود که اومدیم بیرون!!! از بازی دو ساله ها تا بازی 40 ساله ها رو امتحان کردی و خیلی خیلی بهت خوش گذشت.       ناگفته نمونه که از دولتی سر قندعسلم به ما هم خیلی خوش گذشت اینقد بازی...
13 مهر 1392

قالب جدید

سلام عشقم قالب جدید مبارک   عزیز مامان تو عااااااااااشق صورتی هستی راستش شنیده بودم دخترا از رنگ صورتی خوششون میاد(برعکس مامان) ولی نه دیگه اینقد هر چیزی توی دنیا باشه و هر چقد خوشگل، میگی اگه صورتی بود قشنگتر بود فدات بشه مامانی اینم قالب صورتی این ماشین کاملا خودخواهانه خریداری شد و کلی واسه اینکه صورتی باشه اعتراض کردی ولی عزیز مامان صورتیاش اصلا قشنگ نبودن تازه اونیم که یکم خوشگل بود کیفیتش خوب نبود.   ...
2 مهر 1392

اولین عکس پرسنلی

سلام عزیزم دختر گلم، دیروز رفتیم عکاسی مامان جون گفتن که مهد از بچه ها  دو قطعه  عکس 3*4 خواستن. منم غزل گلمو بردم حموم تا خوشگلترو ناز تر بشه قربونت برم تو. عاشق حمومی هر لحظه و هر وقت بگم بریم حموم میدویی عزیز مامان امروز کلا خیلی خسته بودی صبح خیلی بازی کرده بودی و بعداز حمومم که دیگه شدید خوابت میومد، منم که منتظر بابا بودم تا بیان بریم عکاسی، بساط بازی و خنده رو راه انداختم تا خواب دختر گلم بپره و از اونجایی که شدیدا بی حوصله بودی نذاشتی موهاتو حتی شونه بزنم چه رسد به سشوار!!!. خلاصه بابایی اومدن و رفتیم عکاسی قربون این ژستای خوشگلت برم، عزیز مامان واسه عکس 3*4 نمیدونی پاهاتو چه جور...
1 مهر 1392

جوجه طلائی

سلام عزیز مامان غزلم، عسلم امروز شما و مامان جون با هم داشتین میرفتین خونه مامان پیشمن (مامان بزرگ من) که اول خیابون باباطاهر توی جعبه داشتن جوجه های رنگی میفروختن خلاصه هر چی ما در چند روز گذشته دورت زدیم که واست نخریم (مسیرو عوض میکردیم یا حواستو پرت میکردیم که نبینی) امروز مامان جون حادثه آفریدنو ی جوجه زرد واست خریدن چند رنگ اونجا بوده ولی شما زرد رو انتخاب کردی و گفتی آخه جوجه طلائی باید باشه   خلاصه داخل ی جعبه کوچولو به همراه غذاش آوردینش خونه ی مامان جون و توی پاسیو نگهش داشتیم تا وقتی پیشش بودیم ساکت بود ولی به محضی که دور میشدیم صدای جیک جیکش که چه عرض کنم جیغ جیغش همه جارو ورمیداشت   پیش...
14 خرداد 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به غزل زندگی می باشد